تابستان 94
27خرداد صبح از خواب بیدار شد مریض بود دلش در دمیکرد اون روز من دوساعت مرخصی گرفته بودم تا برم فاتحه دایی محسن دایی مامان صدیق ، ولی وقتی کیمیا حالش بد شد نرفتم و رفتم خونه بابا حسن تا یه کم بهتر بشه و بعد برم سر کار ولی مرتب حالش بد میشد فکر کنم گرما زده شده بود خلاصه اون روز تو خونه موندیم و هیچ جا نرفتیم تا نزدیک ظهر کمی سیب و زنجفیل و عسل بهش دادم تا بهتر شد و بعد همه که اومدن خونه ناهار خوردیم و خانومی هم خدا راشکر دیگه مشکلی نداشت ولی بی حال بود . بهش گفتم کلاس شنا را کنسل کردم کلی ناراحت شد و گفت : زنگ بزن تا بریم چرا کنسل کردی عصر عقد کیانوش بود ولی فقط بزرگترها بودند برای همین من و کیمیا اومدیم خونه و بعد از ریختن کمد وسایل قد...
نویسنده :
مامان و بابا
10:14